جامعه شناسي فرهنگي و مفاهیم آن از دیدگاه جامعه شناسان بزرگ
دسته بندي :
علوم انسانی »
علوم اجتماعی
فهرست
مقدمه. 4
زمينه هاي موضوعي جامعه شناسي فرهنگي.. 5
مولفه های توسعه پایدار 17
عاملان توسعه پایدار: 19
فرهنگ و توسعه : 20
عوامل مهم و موثر فرهنگی در توسعه : 21
وظایف فرهنگ در امر توسعه : 22
توسعه فرهنگی و دیدگاه ها : 22
توسعه فرهنگی و شاخص ها : 23
امور فرهنگی ، علمی و فناوری : 27
رسانه ملی و الزامات محیطی ( ملی و بین المللی) 27
خلاصه مفاهیم جامعه شناسی.. 29
نظریات ریتزر: 52
مک دونالدی شدن.. 53
جهانیشدن.. 54
مصرفگرایی.. 55
مارگارت آرچر. 55
تأثیرپذیری و تأثیرگذاری.. 58
اندیشهها و مفاهیم بوردیو. 58
نقد اندیشه بوردیو. 62
مفاهیم آنتونی گیدنز. 62
مفاهیم میشل فوکو. 64
گفتمان علوم انسانی: 70
مفاهیم یورگن هابرماس.... 73
مفاهیم لویی آلتوسر. 75
مفاهیم آنتونی گرامشی.. 77
هژمونی در نظریات آنتونیو گرامشی: 79
دولت و جامعه مدنی.. 80
هژمونی به عنوان آموزش و پرورش.... 80
نظریه هژمونی گرامشی.. 81
مفاهیم سی رایت میلز. 82
مفاهیم هربرت مارکوزه 85
مفاهیم رالف دارندورف... 86
مفاهیم تورستن وبلن.. 93
مفاهیم نوربرت الیاس.... 94
مفاهیم ویلفردو پاره تو. 95
مفاهیم جورج زیمل.. 98
آثـار زیمل.. 101
جامعه و فرد. 102
کلان شهر و حیات ذهنی.. 104
آروین گافمن.. 105
هویت اجتماعی.. 106
مفاهیم آلفرد شوتس.... 106
مفاهیم ادموند هوسرل.. 108
پدیدار شناسی.. 109
هوسرل و پدیدار شناسی.. 111
تعلیق حکم (اپوخه) 112
خاتمه. 114
مفاهیم جورج هربرت مید. 114
مفاهیم جرج هومنز. 116
آثار هومنز: 117
کارل مارکس.... 117
مفاهیم جفری الکساندر 121
کارکرد گرایی جدید چیست؟. 121
مفاهیم تالکوت پارسونز. 123
کنش ارادی دلخواه اجتماع؛ ماهیت ارادی کنش.... 124
مسیر یگانه پارسونز؛ به فراموشی سپردن سوروکین.. 125
مفاهیم رابرت مرتون.. 130
مفاهیم ماکس وبر. 134
منابع.. 136
مقدمه
سؤالي مطرح مي شود وآن اينست كه اگر رفتار فرد تابع فرهنگ اوست ، پس چه چيزي است كه فرهنگ را تعيين مي كند؟ درجواب پاسخ فرهنگ شناسان اين است كه فرهنگ بوجود آورنده فرهنگ است. در واقع يعني فرهنگها با يكديگر درتعامل هستند و همواره سازنده محصولات ، اختلاط ها وستيزها مي باشند. (هر خصلت فرهنگي نتيجه خصلتهاي قبلي و علت موارد بعدي است)
پيش از ورود به بحث اختصاصي جامعه شناسي فرهنگي مي بايست ارتباط اين حوزه را با چند حوزه موضوعي مجاور (مردم شناسي فرهنگي ، فرهنگ شناسي و مطالعات فرهنگي ) را روشن نماييم.
مردم شناسي: از نظر لغوي به معناي مطالعه انسان يا نوع بشر
به دو شاخه 1) فيزيكي و 2) فرهنگي تقسيم مي شود.
1) مردم شناسي فيزيكي: به تنوعات جسمي در شكل انساني آن مي پردازد
2) مردم شناسي فرهنگي: مطالعه در تنوع هاي فرهنگي مي باشد. كه معمولاً تحليل فرهنگ را در سه سطح انجام مي دهد. الف) الگوهاي آموخته رفتار ب) جنبه هايي از فرهنگ كه در سطوح پايين تر از هوشياري عمل مي كنند( مانند قواعد دستورزبان و..) ج)الگوهاي ادراك و انديشه كه از سوي فرهنگ تعيين مي شود.
در اين حوزه مطالعه درباره فرهنگهاي موجود بويژه فرهنگهاي ابتدايي تعريف مي شود كه براين اساس مردم شناسي مطالعه اقوام وقبايل از نظر پوشاك،خوراك،دين ،خويشاوندي،آداب و... است. ودر نهايت مي توان نتيجه گرفت كه انسانشناسي فرهنگي داراي سه زيرشاخه: باستان شناسي ، انسانشناسي زبان و مردم شناسي است.
*فرهنگ شناسي: شاخه اي از مردم شناسي مي باشد كه فرهنگ (نهادها، فناوري ها و ايدئولوژيها) را بعنوان يك نظام مشخص از پديده ها كه بر پايه اصول خود سازمان يافته وبر طبق قوانين خاص آن عمل مي كند مي شناسد.
در واقع براين باور است كه دلايل رفتارهاي مردم را بايد در پرورش آنان در سنتهاي خاص فرهنگي جست وجو كرد.
*مطالعه هاي فرهنگي: از ديدگاههاي نسبتاً جديدي بعنوان يك رشته درپرداختن به مطالعه درفرهنگ استفاده مي شود كه در طول دهه گذشته گرايش نويني در مطالعه فرهنگ بوجود آمده كه آنرا از چهارچوب رشته اي خاص خارج و به طور مستقل موضوع شناخت قرار مي دهد. طرفداران اين گرايش معتقدند كه نتيجه اين فعاليت توسعه قلمروي بوده است كه با نگاه تازه اي ماهيت فرهنگ هاي انساني را مورد توجه قرار داده است.
معناي مختلف فرهنگ از ديدگاه ريموند ويليامز : نتيجه مي گرفت كه در حوزه اي بيرون از علوم طبيعي،فرهنگ به طور كلي در سه معناي متفاوت به كار رفته است 1) هنرها وفعاليتهاي هنري 2)اولين مظاهر نمادي از يك شيوه خاص از زندگي كه آموخته مي شود 3) فرآيند توسعه
اهداف سه گانه مطالعات فرهنگي از ديدگاه باركر: وي معتقد است مطالعات فرهنگي بعنوان يك رشته داراي هويت خاص به اندازه هر رشته ديگري (البته نه بيشتر ونه كمتر)جنبه سياسي داردو مي گويد اهداف سه گانه مطالعات فرهنگي عبارتنداز 1) تحليل 2) آموزش و 3) سياست گذاري
برسي مطالعات فرهنگي از ديدگاههاي گوناگون : عده اي به توليدات فرهنگي تكيه دارند و عده اي ديگر به متون فرهنگي و عده اي ديگر بر زندگي فرهنگي اشاره دارند كه ميان اين سه رابطه وجود دارد .
زمينه هاي موضوعي جامعه شناسي فرهنگي:
واقعيت آن است كه توسعه مطالعات فرهنگي از حدود سالهاي 1960 به بعد و گسترش علاقمندي به موضوع فرهنگ در ميان جامعه شناسان ، همگام با توسعه تدريجي گفتمانهاي ميان رشته اي هرگونه اعلاميه آوري ساده نگرانه اي را غيرممكن ساخته است.
گسترش زيادي كه در مطالعات فرامدرن گرايي، نظريه انتقادي،فمنيسم و حوزه هاي مرتبط با اين زمينه ها صورت گرفته است فضايي را بوجودآورده است كه هيچ رشته اي به تنهايي نتواند موضوعي مشخص را بعنوان زمينه تخصصي واختصاصي خود به انحصار در بياورد.
موضوع جامعه شناسي فرهنگي در ميان دو گروه از سرشناسان آن يعني از يكطرف نظريه پردازان ومعماران اين رشته و از سوي ديگر ، پژوهشگران ايفاگر مطالعات ميداني كه معمولاً هركدام به گونه خاصي به اين حوزه توجه داشته اند در طول چند دهه گذشته ناثابت،متضاد،پيچيده و ناهماهنگ بوده است.
جامعه شناسان فرهنگي به معناي خاص كلمه كه اغلب آنها از متأخران هستند ديدگاههاي متفاوتي ارائه نمودند و گاهي تلاش كرده اند در آثار خود حتي از ارائه عنوان جامعه شناسي فرهنگي نيز خودداري نمايند. واقعيت آنست كه علي رغم اينكه حجم مطالعات ونظريه سازي ها مربوط به فرهنگ بويژه در نيمه قرن بيستم بسيار زياد بوده است اما بعلت سازمان يافته نبودن جامعه شناسي فرهنگي اغلب اين اطلاعات به ساير حوزه هاي جامعه شناسي انتقال يافته است.
تعريف جامعه شناسي از ديدگاه برگر: شناخت گروههايي از مردم است كه از نظر تاريخي در وضعي قرار گرفته اند كه آن را كاملاً انتخاب نكرده اند( ازاين رو تا حدودي با اين وضع درگير هستند) و مبادرت به توليد، بازتوليد و تغيير مفاهيم نماديني مي كنند كه در آيين هاي زندگي آنان مطرح است. كه دراين شرايط پاره فرهنگهايي شكل مي گيرند كه ممكن است با فرهنگ مسلط مشكل پيدا كنند.
كاركرد جامعه شناسي فرهنگ از ديدگاه بارنز و بكر در كتاب تاريخ انديشه اجتماعي: مي گويند كاركرد جامعه شناسي فرهنگ عبارت است از تعيين آهنگ حركات فرهنگ وتحليل عناصر تكرارپزير و تكرارناپذير تجليات فرهنگي وفهم ارتباط آن تجليات باسير جامعه و تمدن . وآنها يادآور مي شوند كه فقط آندسته از مظاهر فرهنگي كه نمودارالگوهاي كلي فرهنگ در يك جامعه هستند مي توانند توسط جامعه شناس براي شناخت همبستگي فرهنگ و جامعه استفاده شوند.
متغير وابسته و مستقل در جامعه شناسي فرهنگي : جامعه شناسي فرهنگ به مفهوم اثباتي آن تلاش مي كند اجزا يا عناصر فرهنگ را بعنوان متغيرهاي وابسته و بخشهاي مرتبط با ساخت اجتماعي را بعنوان متغيرهاي مستقل تحت برسي و شناخت درآورد و اين واقعيتي است كه در اغلب مطالعات استاندارد وپژوهشهاي ميداني مشاهده مي شود.
در شناخت يك فرهنگ از ديدگاه جامعه شناسي در عين حال كه ابعاد زيسته آن مورد توجه خاص است، هم بايد اقلام فرهنگي (اجزاي تشكيل دهدنده آن كه همواره متغيرند) در چارچوب برسي وارد شوند و هم تنوع آن (كه بر اساس صور توليد مشخص مي شود) مورد شناخت قرار گيرد.
جامعه شناسي جديد فرهنگ از ديدگاه ديانا كرين: مي گويد جامعه شناسي جديد فرهنگ( او جامعه شناسي را به شكل جمع بيان كرده است چراكه به تفاوت گرايشها معتقد است) به مقدار زيادي با صور گوناگون فرهنگ ثبت شده مانند(اطلاعات،تفريحات،علم،فناوري،قانون و هنر) در رابطه قرارگرفته اند. به گفته او بدون تجزيه تحليل محتوا و آثار فرهنگ ثبت شده، ونيز عواملي كه برمحتواي فرهنگ ثبت شده اثر مي گذارند نمي توانيم نقش فرهنگ را درجامعه جديد درك كنيم.
هال و همكارانش 5 منظر