مقاله بررسی مسئله زبان خصوصي
دسته بندي :
علوم انسانی »
زبان های خارجی
مقاله بررسي مسئله زبان خصوصي در 23 صفحه ورد قابل ويرايش
زبان خصوصي
اهميت مسئله « زبان خصوصي» و رابطه آن با نظريه « معني»
مسئله زبان خصوصي يكي از مهمترين مباحث پژوهشهاي فلسفي است كه درباب آن نظريات مختلفي مطرح گرديده است. اكثر مفسران معتقدند كه ايدة عدم امكان « زبان خصوصي» محصول نظريه جديد ويتگنشتاين در باب معني و فهم آن است در پژوهشها معني به عنوان كاربرد معرفي مي شود به عبارت ديگر معني يك واژه عبادت است از كاربرد آن در حوزة عمل اجتماعي و در نتيجه اين معادل سازي، معيار و ملاك فهم معنا عبارت است از قابليت و توانايي كاربرد واژه و جملات بر مبناي « قواعد» كاربرد آنها در صورتهاي خاصي حيات اجتماعي. از نظر ويتگنشتاين تنها در صورتي مي توانيم بگوييم زباني را فرا گرفته ايم ومعناي واژه هاي آن را دريافته ايم كه قواعد استفاده از واژه ها را رعايت كرده باشيم( پژوهشها بند 81) اصولاً از نظر ويتگنشتاين زبان براي اينكه معنايي داشته باشد از بعضي قواعد پيروي كند و از آنجا كه قواعد بوسيله جامعه و بر اساس توافق افراد جامعه ساخته مي شود و پيروي از قواعد نيز جنبه اجتماعي دارد و لذا نتيجه مي گيرد چيزي به نام زبان خصوصي وجود ندارد.
( بر اين مگي. فلاسفه بزرگ. صص 557و556) قبل از هر چند ابتدا بايد مشخص كنيم كه مواد و منظور ويتگنشتاين از مد زبان خصوصي، چيست، توجه با سخنان و مي توان گفت كه زبان خصوصي زباني نيست كه انسانها در تك گويي هاي خود بكار مي برند زيرا با اين امكان وجود دارد كه شخصي ديگري بتواند زبان آنها را به زبان ما ترجمه بكند بلكه منظور او زباني است كه اصولاً غير قابل اشتراك و آموختن است زيرا واژه هاي اين زبان به چيزهايي دلالت مي كند كه فقط براي متكلم آن زبان قابل شناخت است يعني به تجربه هاي شخصي و مستقم او دلالت دارد: « اما آيا مي توانيم زباني را هم تصور كنيم كه در آن شخص بتواند تجربه هاي درون خود- احساسها، حال و هوا و غيرعه.. را براي كاربرد شخصي خود بنويسد يا به آن بيان شفاهي ببخشد... واژه هاي منفرد اين زبان قرار است به آنچه فقط براي شخص سخن گو مي توانند دانسته باشد ارجاع دهند.» ( پژوهشها بند 243) از نظر پيرس اين بند و طرحي كلي از « زبان خصوصي است كه بر اساس آن زبان خصوصي، زباني است كه تنها مبتكر اين زبان
مي تواند واژه هاي آن را بفهمد و هيچ شخص ديگري قادر به فهم آن نيست. از نظر پيرس ويتگنشتاين، دلايل اثبات مي كند كه حتي مبتكر اين زبان نيز قادر به كاربرد اين زبان نيست زيرا هيچ معيار و محك عملي براي تشخيص صحت يا سقم كاربرد واژه هاي آن زبان وجود ندارد.(David pears False prison , p.p328-329)
نظر رايج درباب زبان خصوصي
اغلب مفسران بند 243 پژوهشها را به عنوان آغاز بحث زبان خصوصي مي دانند و معتقدند كه اين بحث مربوط به زبان حسي و واژه هاي مربوط به احساسات مي باشد و به همين اساس در تعريف زبان خصوصي مي گويند زباني است كه واژه هاي آن براي بيان تجارب طني و خصوصي همچون درد، خارش، سوزش و ..... به كار مي روند و لذا اسامي اين تجارب تلقي مي گردند. به نظر آنها كه ويتگنشتاين در زمينه« زبان خصوصي» به آن مخالفت مي كند اين است كه زبان خصوصي يك نوع بازي تسميه نيست يعني زباني نيست كه حاوي اسامي احساسات باشد زيرا واژه هايي كه معرف چنين احساساتي اند شرايط لازم تسميه را ندارند يكي از اين شرايط قابل تشخيص بودن است علائمي كه به عنوان اسم احساسات بكار مي روند اين شرط را بر آورده نمي كنند( هارت ناك، ويتگنشتاين، صص 116-115و111-110) ويتگنشتاين براي اثبات اين امر مي گويد فرض ميكنيم كه من احساسي را حاصل مي كنم و علامت «S» را بريا تعيين آن بكار ميبريم و هر روز كه اين احساس را پيدا كردم علامت«S»را در ردفترچه يادداشت ثبت مي كنم ويتگنشتاين مي پرسد در اينجا چگونه تشخيص مي دهم كه احساسات بعدي من همان احساسي است كه اولين بار تجربه كرده ام و آن را « S» ناميدم آيا تشخيص من و« S» ناميدن اين احساسات درست و صحيح است يا نه؟ از نظر ويتگنشتاين سخن گفتن از تشخيص درست و صحيح متظمن ملاك و مناط صحت است اما اين ملاك نيز بايد ملاكي بيروني باشد بطوريكه براي ديگران قابل فهم باشد« پس كاربرد اين واژه نياز به توجيه دارد كه همه كس بفهمد» ( پژوهشها بند 261) « توجيه عبادت است از توسل به چيزي مستقل» ( پژوهشها بند 265) به همين خاطر مي گويد اين سخن كه « به نظر مي آيد كه همان احساس است» ملاك صحيحي نيست «آدمي مي خواهد بگويد. هر آنچه قرار است به نظرم درست بيايد درست است و اين فقط يعني اينجا نمي توانيم دربارة «درستي» سخن بگوييم لذا از نظر ويتگنشتاين صرف عقيده من به اينكه چيزي چنان است نمي توان ملاك و معياري براي تعيين صحت تشخيص من باشد علاوه بر اين از نظر ويتگنشتاين حافظه نيز نمي تواند ملاك صحت كاربرد واژه هاي مربوط به احساس باشد از نظر او اگر ما در برخي موارد به حافظه خود توسل مي جوييم اما در اين موارد ملاك مناطي وجود دارد كه به موجب آن صحت و نادرستي حافظه معلوم مي شود به عنوان مثال زماني كه ما مي خواهيم بدانيم ساعت حركت قطار چه ساعتي بوده است ميتوانيم، با اعتماد به حافظه خود ساعت حركت قطار را نجاط آوريم اما در اينجا صحت تصوير ذهني جدول زماني حركت قطارها را مي توان با يك ملاك بيروني سنجيد در صورتيكه طبق برنامه قطار در ساعت مورد نظر حركت كند حافظه من درست بوده است در غير اينصورت نادرست بوده اما در مورد احساسات اينگونه نيست و اگر بخواهيم براي صحت تشخيص احساس مان به حافظه توسط جوييم و هيچ ملاك بيروني و مستقل نداشته باشيم عمل نادرست همانند كسي خواهد بود كه چند نسخه از يك روزنامه را ؟؟ تا مطمئن بشود آنچه نوشته شده است راست است» ( پژوهشها 265) از آنجايي ك ما در تعيين درستي يا نادرستي تشخيص احساسات دروني خود ملاك و مناطي نداريم لذا ميان اين او جمله تفاوتي نخواهد بود كه: در همان احساس است كه قبلاُ داشتيم« « همان احساسي نيست كه قبلاً داشته ام.» قضيه ي كه چنان صورت يافته است كه صدق و كذبش يكي است اصلاً قضيه نيست پس علامت « S» اصلاً اسم چيزي نيست كه اشتباهاً به جاي اسم گرفته شده بود اسمي كه براي بكار بردنش ملاك و ماطي نباشد يعني قاعده اي براي استعماش نداشته باشيم اسم نخواهد بود جزء هيچ يك از «بازي هاي زباني يا لغوي» نيستو عمل و وظيفه اي ندارد كه انجام دهد» ( هارت ناك، ويتگنشتاين، ص 114) از نظر ويتگنشتاين كسي كه امكان زبان خصوصي را مي پذيرد منطق زبان را به درستي نفهميده است فلسفه مدرن كه از زمان دكارت امكان چنين زبان خصوصي را از پيش فرض گرفته اند دچار اين سوء تفاهم شده اند منشأ اين سوء تفاهم دو تصور غلط مي باشد: اولاً همه كلمات اسم مي باشند و معني آنها مدلول يا مسماي آنها مي باشد يعني ابژه اي كه آن واژه نمايانگرآن است ثانياً بر طبق اين مدل در مورد اصطلاحات روانشناسانه بايد گفت كه آنچه اين واژه ها نمايانگر آنند پديده هاي ذهني اند كه صرفاً براي شخص قابل فهم و در دسترس است از آنجايي كه پديده هاي ذهني همچون احساسات و تجارب . ... انتقال ناپذيرند لذا از لحاظ معرف شناسي خصوصي مي باشند بدين جهت گفته مي شود كه هيچ كس نمي تواند درد من را داشته باشد
« شباهت خانوادگي»
اصطلاح شباهت خانوادگي يكي از مهم ترين مفاهيم فلسفه ي دوره ي دوم ويتگنشتاين مي باشد كه آن را در اعتراض به نظريه ي سنتي در باب ارائه ي تعاريف دقيق بر حسب ذلت يا خصوصيات مشترك مطرح مي كند. از نظر او نظريه ي سنتي در اين زمينه دچار يك اشتباه فلسفي شده است: « تمايل بر جستجوي چيزي مشترك براي تمامي چيزهايي كه معمولاً تحت يك اصطلاح كلي مي گنجانيم.» ويتگنشتاين اين تمايل را به عنوان بخش مهمي از « عطش ميل كلي گويي» توصيشف مي كند كه منشأ بسياري از خطاهاي فلسفي است.(Early Analytic philosophy, p.75)
اين عطش كلي گويي در دوره هاي مختلف وجود داشته مي توان گفت كه عمري به درازاي عمر فلسفه دارد. در دياگوگ هاي سقراط چنين تمايلي وجود دارد. زيرا سقراط همواره از مخاطب خود مي خواهد تا تعريف دقيقي را در باب موضوع بحث( معرفت زيبايي و.....) ارائه كند. در مذاكره اي مخاطب سقراط در پاسخ به درخواست او براي توضيح « معرفت» به ذكر موارد متعددي مي پردازد كه در آنها معمولاً گفته مي شود كه
« ميدانيم». اما سقراسط اين گونه پاسخ ها را نمي پذيريد و ميگويد بهترين راه، بيان ذات« دانستن» در يك تعريف دقيق است. ( فلسفه تحليلي- دكتر احمدي ص 26) ويتگنشتاين نيز در رساله چنين گرايش جوهر گرايانه يي دارد. اما در دوره ي دوم تعميم و كليات بخشي رساله را درباب زبان فرضي نادرست مي داند و معتقد است فرض يك عامل مشترك ميان كاربردهاي گوناگون فرض غلطي است زيرا نميتوان عامل مشتركي ميان كاربردهاي گوناگون يافت كه آن قدر وسيع باشد كه هر علاقه و رابطه اي را در بر گيرد و شامل تنوع كثير ميان موارد آن باشد. ويتگنشتاين براي نميتوانيم بيابيم. چون شباهت هاي گوناگون بين اعضاي يك خانواده.... به همين طريق هم پوشاني و تقاطع دارند.... و خواهم گفت: « بازي ها، يك خانواده را تشكيل مي دهند.» ( پژوهشها بند 66و67)
شباهت خانوادگي ميان بازيها را مي توان بدين گونه نشان داد.
روابط ميان خصوصيات اعضاي يك خانواده نيز بدين گونه است در ميان اعضاي يك خانواده نمي توان چيز مشترك و واحدي يافت كه داشتن آن خصوصيات واحد ايجاب كند كه هر يك از آن به عنوان عضو آن خانواده تلقي گردد بلكه صرفاً شبكه پيچيده اي از شباهت ها كه تقاطع و هم پوشاني پاركينسون در توضيح آن مي گويد اگر ما واقعاً نگاه كنيم و ببينيم كه چگونه واژهها و مفاهيم ما در طول زمان بسط مي يابند ملاحظه خواهيم كرد كه بسط مفاهيم درست مانند يافتن ريسمان است يعني همانطور كه يافتن ريسمان چيزي جز پيچاندن رشته اي بود رشته اي ديگر نيست و قدرت ريسمان نيز در هم پوشاندي و تداخل رشته هاي متعدد است واژه ها و مفاهيم نيز همين گونه اند ميان آنها نيز مي توان « شبكه پيچيده اي از همانندي ها را مي بينيم كه هم پوشاني و تقاطع دارند» ( بند66 پژوهشها) همانطور ك در ريسمان آنچه باعث وحدت مي شود يك « نخ واحد» نيست كه « نخ واحد» نيست كه دو سرتا سر همه موارد جريان داشته باشد بلكه يك هم پوشاني از رشته ها و تارهاي متفاوت است وضعيت كاربردهاي واژه ها و مفاهيم نيز همينگونه است نمي توان ذات واحدي را ميان آنها ملاحظه كرد ( بند67 پژوهشها) (Parkison son, Encyclopeadia of philosophy pp 41-42) بنابراين مي توان گفت كه ويتگنشتاين در نهايت روش سنتي سقراط را كنار ميگذارد و در عوض داده تتئوس را ميپيمايد و وجود رابطه ي ذاتي ميان كاربردهاي مختلف واژه را رد مي كند