تحقیق بررسی كارايي بازدارندگي انرژي هسته اي
دسته بندي :
فنی و مهندسی »
صنایع
تحقيق بررسي كارايي بازدارندگي انرژي هسته اي در 16 صفحه ورد قابل ويرايش
كارايي بازدارندگي هسته اي
رابرت جرويس
شايد برجسته ترين ويژگي جهان پس از جنگ همان باشد كه - آن را مي توان پس از جنگ ناميد زيرا كه قدرتهاي بزرگ از سال 1945 با يكديگر جنگ نكرده اند. چنين دوره طولاني از صلح در ميان دولتهاي قدرتمند بي سابقه است. چيزي كه تقريباً غير معمول است ، عبارت مي باشد از احتياطي كه ابرقدرتها در مقابل يكديگر بكار مي بردند. اگر چه غالباً روابط ابرقدرت ها را به صورت بازي بزدل مطرح مي كنيم ولي در حقيقت ايالات متحده و اتحاد شوروي هيچگاه همانند نوجوانان بي باك عمل نكرده اند. در حقيقت بحران هاي ابرقدرت ها همچون جنگ هاي گذشته به ندرت اتفاق مي افتاد. اگر چه ممكن است كسي از بحران 1973 بگويد ولي در طول يك ربع قرن هيچ بحران جدي و شديد وجود نداشته است. به علاوه ،در همان بحران هاي ايجاد شده هم ، هر طرف به دنبال اين بود تا امتياز دهد كه از نزديك شدن به لبة جنگ جلوگيري شود. بنابراين چيزي كه ما در بحران موشكي كوبا شاهد بوديم ، نوعي مصالحه بود تا پيروزي آمريكا ، كندي مايل نبود كه از تمام مشوق ها دست بكشد و روس ها را به استفادة از زور مجبور سازد يا حتي باعث تدوام رويارويي شكننده گردد.
نسبت دادن اين تأثيرات به وجود تسليحات هسته اي معمولي و متعارف بوده است. به اين دليل كه هيچ طرف نمي توانست با موفقيت در يك جنگ تمام عيار از خود حمايت كند، هيچ نوع پيروزي نمي توانست وجود داشته باشد يا همانطور كه جان مولر بيان مي دارد ،هيچ طرف نمي توانست از آن سود ببرد. البته اين بدان معني نيست كه جنگ روي نخواهد داد. آغاز جنگي كه انتظار پيروزي از آن نمي رود منطقي و عقلاني است ،اگر اين اعتقاد وجود داشته باشد كه نتايج احتمالي جنگ نكردن به مراتب بدتر از جنگ كردن باشد. جنگ همچنين مي تواند از طريق اشتباه ، از دست دادن كنترل يا عدم عقلانيت روي دهد. اما اگر تصميم گيرندگان منطقي باشند صلح محتمل ترين نتيجه خواهد بود. بعلاوه ،تسليحات هسته اي مي تواند توضيح دهندة احتياط ابرقدرت ها باشد: زمانيكه هزينة دنبال كردن دستاوردها تخريب و نابودي كلي مي باشد، تعادل و ميانه روي منطقي مي باشد.
برخي از تحليلگران بحث كرده اند كه اين تأثيرات يا روي نداده است يا اينكه احتمالاً در آينده تداوم نخواهند داشت. پس فرد ايكل Fred Ikle در پرسيدن اين سؤال تنها نيست كه آيا بازدارندگي هسته اي مي تواند تا آخر اين قرن ادامه يابد يا نه .اغلب ادعا شده است كه تهديد انتقام همه جانبه تنها به عنوان پاسخي براي حمله همه جانبة طرف ديگر باورپذير است: از اينرو رابرت مك ناما را با تحليل هاي محافظه كارتري كه نظراتشان با نظر وي هيچ اشتراكي ندارند و بيان مي دارند كه تنها هدف نيروي استراتژيك خود براي استفادة نخست است ، موافقت مي كند. بنابراين در بهترين حالت تسليحات هسته اي ، صلح هسته اي را به بار خواهند آورد؛ آنها استفادة از سطوح پايين تر خشونت را جلوگيري نمي كنند – و حتي ممكن است اين سطوح را نيز تسهيل كنند. از اينرو جاي تعجب نيست كه برخي ناظران ماجراجويي شوروي بويژه در آفريقا را به توانايي روسيه در استفاده از بن بست هسته اي به عنوان سپري مي دانند كه به دليل آن مي توانند كمك نظامي كرده و حتي نيروهاي خود را در مناطقي كه سابقاً كنترلي بر آن نداشتند مستقر سازند. به نظر مي رسد كه ميانه روي ذكر شده تنها يك طرفه باشد. در حقيقت ، سياست دفاعي آمريكا در دهة گذشته توسط نياز به ايجاد انتخاب هاي هسته اي محدود براي بازداشتن هجوم شوروي جهت گيري شده بود، هجومي كه ارزش هاي ما را تهديد و نابودي ايالات متحده را در پي داشت.
وجود ذخاير عظيم تسليحات هسته اي از سه جنبه بر سياست ابرقدرت ها تأثير مي گذارد. دو تا از اين جنبه ها آشنا هستند: اول اينكه ويرانگري و تخريب يك جنگ همه جانبه به طور غير قابل تصوري عظيم خواهد بود. دوم اينكه هيچكدام از طرفين- و در حقيقت طرف هاي سوم هم – از اين تخريب و بلا در امان نخواهد بود. همانگونه كه برنارد برودي ، توماس سيلنگ و بسياري از اشخاص ديگر ذكر كرده اند ،چيزي كه در مورد تسليحات هسته اي مهم مي باشد قتل عام نيست بلكه كشتن متقابل است. بدين معني كه هيچ كشوري نمي تواند در جنگ همه جانبة هسته اي پيروز باشد، در اين مورد نه تنها اجتناب از جنگ بهتر از مبادرت به جنگ است بلكه همچنين بهتر است تا براي اجتناب از جنگ امتيازاتي نيز اعطاء گردد. بايد ذكر كرد كه اگر چه بسياري از جنگ هاي گذشته نظير جنگ جهاني دوم براي تمام متحدان به غير از ايالات متحده (و شايد اتحاد جماهير شوروي) اولين آزمايش را پشت سر نگذاشتند ولي دومين آزمايش را پشت سر خواهند گذاشت. به عنوان مثال ، اگر چه بريتانيا و فرانسه موقعيت خود را بوسيله جنگ بهبود نبخشيدند،ولي وضعيت آن ها بهتر از زماني بود كه اگر نازيها پيروز مي شدند. بنابراين جنگ براي آنها معنا داشت حتي اگر همانطور كه در آغاز جنگ
مي ترسيدند،هيچ سودي از جنگ نصيبشان نمي شد. بعلاوه اگر متحدين در جنگ شكست خودرند، آلمانها – يا حداقل نازي ها - پيروزي كوچكي به دست آوردند، حتي اگر هزينة آن بسيار زياد بوده باشد. اما همانطور كه ريگان و گورباچف در بيانيه مشترك خود بعد از جلسه سران در نوامبر 1985 تأييد كردند ، در يك جنگ هسته اي پيروزي وجود نخواهد داشت و هرگز نبايد به اين جنگ مبادرت كرد. تأثير سوم جنگ هسته اي بر سياست ابرقدرت ها از اين حقيقت نشأت مي گيرد، تخريب و ويراني مي تواند بسيار سريع يعني در طي چند روز يا حتي چند ساعت صورت گيرد . نه تنها مي توان بحث كرد كه بحراني شديد يا استفاده محدود از زور – حتي نيروي هسته اي به طور اجتناب ناپذيري به ويراني كلي منجر خواهد شد ، بلكه بايد گفت كه اين احتمالي است كه نمي توان آن را ناديده گرفت . به هر حال، حتي در دوران آرامش نيز يك طرف يا طرف ديگر مي تواند به حمله اي همه جانبه و بدون دليل مبادرت كند. محتمل تر اينكه يك بحران كه مي تواند به استفاده محدود از زور منجر شود، به نوبة خود هم مي تواند جنگي تمام عيار و همه جانبه را بوجود آورد. حتي اگر هيچ طرفي خواهان اين نتيجه نباشد احتمال زيادي از افزايش سريع و مرگبار جنگ وجود دارد.
مولر در زماني كه تسليحات متعارف مي توانند به لحاظ ويژگيهاي تخريب ، برابري و سرعت جايگزين تسليحات هسته اي شوند مبالغه مي كند. به هر حال وحشت ناشي از جنگ هاي گذشته را نمي توان با تأكيد بر سطح تخريبي تسليحات كنوني ناديده گرفت . از اينرو همانند زمينه هاي ديگر نكته اي وجود دارد كه تفاوت كمي به تفاوت كيفي تبديل مي گردد. شارل دو گل اين امر را به طور فصيح بيان مي دارد: بعد از يك جنگ هسته اي هر دو طرف نه قدرت دارند، نه قانون ،نه شهر ،نه فرهنگ ، نه گهواره و نه قبر . درست است كه يك زمستان هسته اي و نابودي حيات بشري پس از جنگ هسته اي وجود نخواهد داشت، ولي تأثيرات جهاني آن بسيار بيشتر از جنگ هاي گذشته خواهد بود. مولر تفاوت هاي موجود در ميزان تخريب بالقوه را زياد مورد توجه قرار نمي دهد:«جنگ جهاني دوم سبب ويراني كلي جهان نشد ولي سبب نابودي سه رژيم ملي شد. تفكر در مورد پريدن از طبقه 50 به جاي طبقة 5 وحشتناك تر است ، ولي هر كسي كه زندگي را تا حد بسيار كمي هم رضايت بخش بداند ، بعيد است كه دست به چنين عملي بزند.» جنگ اين رژيم هاي ملي را نابود كرد ولي خود كشور يا حتي تمام ارزشهاي مورد حمايت رژيم سابق را از بين نبرد. بسياري از مردم در كشورهاي محور از جنگ جهاني دوم نجات يافتند؛ و بسياري نيز به سعادت و رفاه رسيدند. به طور كلي فرزندان آنها زندگي خوب دارند. شكاف بزرگي بين اين نتيجه – حتي براي آنهايي كه در جنگ شكست خوردند – و يك فاجعة هسته اي وجود دارد. اصلاً مشخص نيست كه آيا جوامع مي توانند پس از يك جنگ هسته اي بازسازي شوند يا اقتصادهاي خود را مجدداً احياء كنند. به علاوه ، نبايد تأثير تخريب فرهنگ ، هنر و ميراث ملي را ناديده گرفت . حتي تصميم گيرنده اي كه امكان دارد حيات نيمي از جمعيت كشورش را به خطر بياندازد، ممكن است به خاطر جلوگيري از نابودي گنج هايي كه در طول تاريخ بدست آمده ، درنگ و ترديد كند. بحث مولر كه ذكر آن رفت به يك دليل ديگر گمراه كننده است: كشورهايي كه جنگ جهاني دوم را آغاز كردند نابود شدند ولي متحدان نه . اين اينكه كشورهايي كه ويران شدند به دنبال برهم زدن وضعيت موجود بودند، بيشتر اتفاقي بود تا از پيش تعيين شده ؛ چيزي كه در اين متن مهم است اين مي باشد كه با تسليحات متعارف حداقل يك طرف مي تواند اميد داشته باشد كه از جنگ سود ببرد. مولر در بحث اينكه حتي زمانيكه تضاد منافع بين دو طرف زياد باشد ، سطوح نسبتاً مطلق مجازات و تنبيه به ندرت براي بازدارندگي لازم هستند، كاملاً صحيح است. يعني زمانيكه دولتها كاملاً اعتقاد دارند كه دستاوردهاي ناخالص از جنگ بسيار زياد خواهد بود( در مقابل دستاوردهاي خالص). روي هم رفته ايالات متحده مي توانست ويتنام شمالي را شكست دهد. به همين صورت همانطور كه مولر بيان مي دارد ،ايالات متحده از تلاش براي آزادي اروپاي شرقي حتي در عصر انحصار هسته اي آمريكا نيز بازداشته مي شد.
ثبات كلي
اما آيا بازدارندگي بيشتري نياز است ؟ آيا هر كدام از ابرقدرت ها براي تلاش در تغيير وضع موجود سوق داده شده اند؟ بر مبناي اين نكته ها من با قسمت اعظم بحث مولر موافق مي باشم – دستاوردهاي احتمالي جنگ هم اكنون نسبتاً پايين است . بنابراين آنچه كه او ثبات كلي مي نامد را ايجاد مي كند.
مجموعة تغييراتي كه زير عنوان مدرنيزه قرار مي گيرند ،نه تنها هزينه هاي جنگ را افزايش داده اند، بلكه مسيرهاي بديلي را نيز براي اهداف ايجاد شده بوجود آورده است و مهم تر اينكه ارزش ها را در جهاتي كه صلح را محتمل تر مي سازد تغيير داده است. تمركز ما بر بازدارندگي و موضوعاتي است كه ارتش به نظري انحرافي از رفتار بين المللي سوق داده است. در حالتي برابر ، اين امر به طور معكوسي بر رهنمودهاي سياسي تأثير گذاشته است. ما توجهي كافي به انگيزه هاي دولت ها براي تغيير در وضع موجود يا نياز براي استفاده از انگيزه ها و اطمينان ها و نيز تهديدات و بازدارندگي نداشته ايم.
دولت هايي كه قوياً براي به چالش كشاندن وضوع موجود تحريك شده اند، ممكن است سعي داشته باشند تا اين امر را انجام دهند حتي اگر چشم اندازهاي نظامي نيز ناخوشايند و شانس هاي تخريب نيز قابل توجه باشد . نه تنها محاسبة عقلاني مي تواند چنين دولت هايي را به سمت به چالش كشاندن وضع موجود سوق دهد، بلكه مردماني هم كه اعتقاد دارند كه يك موقعيت غير قابل تحمل است ، فشار رواني بسيار زيادي را براي تغيير دادن احساس مي كنند. بنابراين تسليحات هسته اي خودشان – و حتي توانايي ضربة متقابل دوم – ممكن نيست براي ايجاد چنين صلحي كافي باشد. برخلاف بحث والتز، گسترش تسليحات هسته اي در ميان كشورهاي ناراضي ضرورتاً موجب از بين نرفتن الگوي ثبات شوروي – آمريكا نخواهد شد.