مقاله بررسی نقد ايده دنيوي شدن
دسته بندي :
علوم انسانی »
معارف اسلامی
مقاله بررسي نقد ايده دنيوي شدن در 32 صفحه ورد قابل ويرايش
نقد ايده دنيوي شدن
جريان پرشتاب مدرنيته در قرن بيستن تمامي نهادهاي ديني را دچار انفعال كرده بود. نهادها و متفكران ديني سعي داشتند تا آموزههاي مذهبي شان را با انديشههاي همبسته با جهان مدرن سازگار سازند. در جهان اسلام كساني چون محمد عبدو، رشيدرضا، سيد جمالالدين، اقباللاهوري، تمامي دينداران مشروطه خواه ايراني، مهدي بازرگان و علي شريعتي تمام توان خود را براي سازگار كردن اسلام با مدرنيته به كار بردند. در جهان مسيحيت نيز طي اين سالها تلاشهاي مشابهي در جريان بود. كليسا براي كاستن از نارضايتيهاي پيروانش از كشيشان و مسيحيت تلاش كرد تا پيامش را با ارزشهاي جامعه «مدرن» منطبق سازد. براي اين كار وجوه مشترك آموزههاي خود را با ارزشهاي مدرن يافتند و تاكيد به مراتب بيشتري بر آنها نهادند. دومين شوراي جهاني واتيكان از جمله اين اقدامات بود كه به Aggiornament يا روزآمد كردن كليسا انجاميد.
اما به قول كپل اين روند از حدود سال 1975 جهتي ديگر پيدا كرد. جنبشهايي شكل گرفتند كه هدفشان «انجيلي كردن دوباره اروپا» بود، نه روزآمد كردن كليسا. و در جهان اسلام نيز «ديگر هدف نه مدرنيزه كردن اسلام بلكه اسلامي كردن مدرنيته بود». ظهور اين جنبشها كه به ادعاي كپل تقريباً به طور همزمان در جهان اسلام، مسيحيت و يهود آغاز شد، بيشتر جامعهشناسان را به باز انديشي در ايدة دنيوي شدن واداشت. بازار نقد و انكار اين ايده بالا گرفت، اما نكته جالب اينجا است كه بسياري از انتقاداتي كه از آن پس طرح شدند تقريباً همگي قبلاً طرح شده بودند، ولي گوش شنوا و چشم بينايي براي توجه به آنها وجود نداشت.
الكسي دو توكويل در 1840 در اثر خود دموكراسي در آمريكا ضمن اشاره به مقبوليت گسترده ايده دنيوي شده در ميان فيلسوفان قرن هيجدهم عنوان ميكند كه «متاسفانه واقعيات به هيچوجه با اين نظريه همخواني ندارد». در امريكا كه به نظر او يكي از آزادترين و روشن نگرترين ملتهاي جهان بود، هيچ نشانهاي دال بر دنيوي شده به چشم نميخورد و مردم با شور و شوق تمامي وظايف ديني خود را انجام ميدادند. 150 سال از سخنان توكويل ميگذرد و هنوز نظر او معتبر است. طي اين مدت نه تنها دينداري در اين كشور دچار نزول نشده بلكه عضويت در كليسا بيش از سه برابر افزايش پيدا كرده است. همانگونه كه مشاهده ميشود سابقه مخالفت با ايده دنيوي شدن با سابقه پيدايش اين ايده تقريباً برابر است. در اينجا به طرح انتقادات وارد شده بر اين ايده ميپردازيم. اما نه مجال طرح تمامي انتقادات مطرح شده در اين مختصر وجود دارد و نه تصميم بر چنين كاري است. پس سعي ميشود تا عمدهترين و مهمترين انتقادات مطرح شوند.
تعارض علم و دين
در تمامي نظريههاي دنيوي شدن ميتوان اين وجه مشترك را چه به صراحت و يا به نحو ضمني يافت كه از ميان تمامي جوانب مدرنيته (شهر نشيني، صنعتي شدن، اقتصاد سرمايه داري و…) اين علم است كه مرگبارترين عوارض را براي دين به همراه دارد. همين رويكرد است كه مدعي است اتخاذ رويكردي عقلاني و علمي نسبت به جهان، آن را افسون زدوده كرده است. والاس، ويلسون، دابلير، آگوست كنت، وبر، برگر، استارك و بسياري ديگر هر يك به زباني همين نكته را طرح كردهاند.
يكي از اهداف اين مجموعه نشان دادن وجود نوعي پوزيتيويسم در انديشه روشنگري و انتقال آن به جامعه شناسان بود. پوزيتيويسمي كه علم تجربي را تنها راه معقول كسب معرفت ميكرد. كساني چون جانسون به حق به جامعه شناسان به سبب وجود چنين نگرشي در آراءشان اعتراض ميكردند. عموم نظريههاي جامعهشناسي دين عنوان ميكردند كه اگر چه سودمنديهاي بسيار در دين به چشم ميخورد اما بايد پذيرفت اين باورها چيزي جز خرافات باطل نيستند. در نتيجه تلاش مي شد كه هر چه سريعتر «خرد» بشر را از شر اين مزاحم بدوي خلاص كنند. حتي پرچمدار جامعه شناسي «عاري از داروي ارزشي» ماكس وبر، نيز در معرض چنين اتهامي قرار دارد. توماس لوكمان مهمترين پيشفرض نظريه وبر درباره دين را غير عقلاني بودن آن ميداند. انتساب چنين اتهامي به وبر چندان هم تعجب آور نيست. پيش از اين نشان داده شد كه اگر چه وبر دين را طلايهدار فرايند عقلاني سازي ميداند اما پس از اين نشان داده شد كه اگر چه وبر دين را طلايهدار فرايند عقلاني سازي ميداند اما پس از شكلگيري دنياي مدرن ديگر جايي براي آن قايل نيست، برگر، استارك و بين بريج با وضوح بيشتري اين نكته را طرح ميكردند. برگر ميگفت كه يا دين خود را با بازار (يا به عبارت ديگر جهانبيني علمي كه سريعاً مورد پذيرش قرار گرفته است) سازگار ميكند به آن كه مجبور است تا آخرين فشنگ در سنگر سنت از مدعيات پيشين دفاع كند. استارك و بين بريج نيز به وضوح عنوان كردند كه اين علم است كه حد و مرز مدعيات ديني را تعيين ميكند.
امروزه جامعه شناسان كمتر مرتكب چنين خطايي ميشوند، كه بخشي از آن مرهون تلاشهاي پارسونز است . پارسونز به تعبير جانسون برجستهترين معمار تنشزدايي جامعهشناسي و دين است.
برگر رندانه ميگفت كه متالهين و متكلمين نبايد حرفهاي جامعهشناسان را به دل بگيرند و گزارههاي جامعهشناختي را جدي تلقي كنند. او اظهار داشت كه جامعه شناسي بر اساس منطق خود چارهاي ندارد جز آن كه دين را فرافكني بشري بداند. اما چنين نگرشي اين احتمال را نفي نميكند كه اين فرافكنيها به چيزي غير از خود انسان نيز اشاره نداشته باشد. پارسونز با تكيه بر اصل علم عاري از ارزش داوري اين نكته را كه امروزه مورد پذيرش عمومي قرار گرفته را مطرح كرد كه گزارههاي ديني نوعي گزاره هاي وجودياند كه «به جنبه هايي از واقعيت اشاره ميكنند… كه بيرون از دامنه پژوهشها و تحليلهاي علمي قرار دارند».
رابطه علم (بويژه علم طبيعي) و دين موضوعي است كه ادبيات مفصلي را به خود اختصاص داده است. سه رويكرد كلي نسبت به رابطه ميان اين دو وجود دارد كه عبارتند از: تعارض كامل علم و دين، تمايز علم و دين و مكمل بودن اين دو.
تعارض علم و دين هنگامي منطقاً قابل تصور است كه هدف، روش و موضوعات مورد بررسي در اين دو حوزه دقيقاً يكسان تلقي شوند. به عنوان مثال تعارضي كه ميان متكلمين و دانشمندان بر سر نظريه زيستي تكاملي به وجود آمد ناشي از همين تصور است. متكلمين سنتي كه از ايده خلقت دفعي مورد حمايت كتاب مقدس پشتيباني ميكردند بر سر مسالهاي وارد بحث با دانشمندان شده بودند كه حوزه پژوهشي آنها به شمار ميآمد. اين نگرش كه موجب تشديد آتش اختلاف ميان علم و دين بود همچنان باقي است و حتي برخي متكلمان كوشيدهاند تا با استفاده از روشها و دادههاي علمي به جنگ اين نظريه بروند و نشاندهند كه بر اساس معيارهاي علمي اين نظريه كتاب مقدس است كه تاييد ميشود و نه نظريه تكاملي.
مفاهيم مترداف و جريانات موازي
با اينكه جامعه شناسي متاخر نقدهاي تندي بر رهيافتهاي كلاسيك مثل مكتب تطور وارد آورده است و آنها را به جهت داشتن رويكردي جبري نسبت به واقعيتهاي سيال اجتماعي و پيشداوري و پيشگوييهاي غير علمي درباره مقصد و روند تحولات اجتماعي مورد طعن قرار داده است ليكن خود نيز به طريقي ديگر و البته با مدعايي متواضعانهتر از اسلاف، در همين دام گرفتار آمده است. وجود برخي مناسبات تحميلكننده و مقتضيات به ظاهر ناگزير در صحنه جهاني و در پيش روي جوامع طالب توسعه همراه با نوعي سوگيري نه چندان آشكار و از پيش اراده شده جامعهشناسان معاصر را به نوعي بازگشت و روآوردي به سوي اين نظريات كهن، البته با به كارگيري قالبهايي جديد و ابداع مفاهيمي نو كشانده است.
در حوزه جامعه شناسي مفاهيم بسيار با پسوند ation (شدن) كه حاوي مضموني از همان انديشه تطورگرايانه كلاسيك است، ساخته شده و ميشود. اين مفاهيم كه حامل فرضيه و نظريه خاصي درباره جهت مسير و مقصد تحولات آتي جوامع بشري هستند به شكلي غير قابل درك معاضد و مويد يكديگرند و همگي بر روي هم بر وجود روندي خطي و جبري به سوي مقصد تفصيلي در چرايي و چوني رشد چنين رويكردي در ميان متفكران معاصر را داشته باشيم صرفاً به جهت آشنايي با برخي از اين مفاهيم در حوزه مطالعات دين پژوهي و ربط و فصل معنايي هر يك با مفهوم اصلي اين مطالعه يعني عرفي شدن مروري كوتاه بر برخي از اصطلاحات رايج تر در اين حوزه خواهيم داشت:
دين پژوهان و نظريه پردازاني كه تحولات فروكاهنده دين و باور ديني در جامعه و فرد را دنبال كردهاند، در طرح نظريات خويش از واژهها و مفاهيم مختلفي استفاده نمودهاند. البته هيچ يك از اين اصطلاحات قابليت و بار معنايي واژه اصلي اين موضوع يعني عرفي شدن را ندارد؛ ليكن هريك حامل نقطه تاكيدات خاصي است كه آشنايي با آنها بيتاثير در شناخت پالايش يافته تر مفهوم اصلي مطالعه ما نيست.
غير ديني شدن: ويلم ميگويد كه اين اصطلاح براي فرانسه زبانان آشناتر است؛ در حالي كه عرفي شدن را انگليسي زبانها بيشتر استفاده ميكنند. در عين حال او ميان اين دو مفهوم تفاوت قائل است. او ميگويد كه ژان بوبرو قصد داشته است تا با ايجاد يك لابراتوار تخصصي تاريخ و جامعه شناسي انديشه غير ديني، درباره تفاوتهاي مفهومي غير ديني شدن و عرفي شدن به بررسي بپردازد. از فحواي سخن ويلم چنين استنباط مي شود كه مفهوم نخست عمدتاً ناظر به تغييراتي است كه در مناسبات ميان دين و نهادهاي غير ديني و مشخصاً نهاد سياست رخ ميدهد؛ در حالي كه مفهوم دوم يعني عرفي شدن به تحولاتي اشاره دارد كه در درون دين و براي پاسخگويي به نيازهاي اجتماعي صورت ميگيرد. (1377: 2-141)
تقدس زدايي: تقدس زدايي را اگر چه از مفاهيم مترداف عرفي شدن ميگيرند، اما مشخصاً به زائل شدن فحواي مقدس از اشخاص، اماكن، اشياء و تمثالها و فعاليتها اشارت دارد. اين مفهوم اگر چه به جنبه سلبي موضوع خويش تاكيد دارد، اما حاوي هيچ اشاره روشني درباره چيزي كه به جاي امر مقدس خواهد نشست، نيست.
افسون زدايي: افسون زدايي اصطلاحي است كه با نام وبر همراه است و جز در ادبيات وبري اثري در جاي ديگر از آن مشاهده نشده است.
افسونزدايي از دنيا مفهومي است قريب به تقدس زدايي با اين تفاوت كه دايره كوچكتري از امور ماورايي را در بر ميگيرد كه عمدتاً به حوزه معرفت و تلقيات نظري ناظر است. افسونزدايي از نظر وبر مفهومي است مرتبط با عقلاني شدن امور كه طي آن نيروهاي غير قابل محاسبه مرموز و معرفتهاي غير جدي از ملاحظات او خارج ميگردند و ساحت انديشه تماماً به عناصر محاسبه پذير عقلاني سپرده ميشود. اگر چه برداشت وبر از اين مفهوم چنان فراگير است كه علاوه بر جادو شامل دين نيز ميگردد؛ ليكن هنوز فاصله بسياري تا مفهوم مورد نظر ما در اين مطالعه دارد.
غير مشيتي شدن: اين اصطلاح در واقع به يكي از ابعاد فرايند عرفي شدن اشاره دارد. تقدير گرايي به عنوان يكي از آموزههاي مهم مسيحيت در فرايند عرفي شدن فرد منسي ميگردد يا مورد ترديد قرار ميگيرد. فرد و جامعه غير مشيتي شده (defatalized) براي اداره آگاهي و اختيار بشري در تعيين سرنوشت و طراحي دنياي آينده نقش محرزي قائل است.
غير سنتي شدن دين: غير سنتي شدن دين اشاره به فرايندي دارد كه طي آن اديان تاريخي و داراي سنتهاي آموزهاي تعليمي و شعائري گسترده و متكي برنهادهاي مستقر، از گذشته خويش انقطاع حاصل ميكنند و مرجعيتهاي بيروني ريشهدار در يك جوهر متعالي و منتقلشده از طريق سنت را ترك گفته و به مرجعيت خود بنياد دروني متكي ومتوسل ميشوند ايمان غير سنتي شده بر آگاهي و ذهنيت فرد واقعا موجود در اينجا واكنون ناظر است در حالي كه هيچ حكمي از گذشته و هيچ غايتي در آينده او را محصور و محدود نميسازد.
خصوصي شدن دين: خصوصي شدن دين فرايندي است كه پارسونز در روند تحولات جاري در زير ساخت اجتماع براي آينده دينداري در جوامع مسيحي غرب پيشبيني كرده بود و اشاره به موقعيتي دارد كه در آن دين از هر گونه حضور و حيز اجتماعي معزول شده است و تنها براي قابل تحمل
-2) متكثر شدن حقيقت دين
همچنان كه اشارت رفت، گمان رايج، لااقل در دسته اي از تعاريف و تبيين ها بر اينست كه هرگونه تجدد و نوسازي و تلاش براي عصري كردن دين، جوهر و اصالت دين را در خطر مي افكند و موجبات قلب ماهيت آن را پديد ميآورد. عرفي شدن دين منحصر به اين امر نيست، بلكه عصري سازي از طرق ديگري نيز اين سرنوشت را براي دين رقم مي زند. عصري سازي به عنوان تلاشي براي سازگار نمودن دين با دنياي جديد و دائماً نوشونده، راه را به روي انواع قرائت هاي متجددانه از دين مي گشايد. قرائت هايي زمانمند و كم دوام كه نطفة زوال خويش را در دل مي پرورانند و آمادگي دارند تا با سر برآوردن برداشت ها و قرائت هاي هر دم جديدتري از دين، در دوردست سنت ها غروب كنند.
پيامد راه دادن به قرائت هاي مختلف از دين، با هدف سازگاري و همراهي با اوضاع متغير، قبول و رواج نوعي تكثر در كشف از حقيقت دين است و نسبي گرايي در كاشفيت، به سرعت به حقيقت تدين نيز سرايت ميكند و در نهايت چيزي از آن باقي نمي گذارد. تكثرگرايي كه خود محصول مشترك عرفي شدن فرد و عرفي شدن دين است، جامعه را نيز در مسير عرفي شدن قرار ميدهد. هميلتون ميگويد: تكثرگرايي در درازمدت نه دين، بلكه عرفي شدن را تقويت ميكند. فرايند عرفي شدن، مرحله اي از تكثرگرايي مذهبي را پشت سر گذارده است و در عين حال مقوم آن نيز هست. (1377: 300) كيوپيت كه با ثابت و لايتغير نگه داشتن دين به شدت مخالف است و معتقد است كه همواره بايد قرائت هاي عصري و جديدي از اصول و آموزه هاي دين ارائه داد، در نوجويي و نوگرايي ديني تا آنجا پيش مي رود كه خود از آن به نوعي فروپاشي و بازآفريني و مرگ و تولد تازه تعبير ميكند و مدعي است كه اديان زنده جز از اين طريق دوام نياورده اند. (1376: 30-25) آركون با نفي تصور مستشرقان و علماي اجتماعي غرب كه يك اسلام واحد و هميشگي را به رسميت شناخته اند، ميگويد: به جاي اسلام، اسلامات يعني اسلام هاي متعدد وجود دارد. و براي اثبات مدعاي خويش از اسلام هاي كلامي،جامعه شناختي و تاريخي و همچنين اسلام خود او كه چيزي متفاوت از همه برداشت هاي ديگر است، نام ميبرد. (1996: 51)