مقاله بررسی چرایی گرایش نوجوانان به خودکشی
دسته بندي :
علوم انسانی »
روانشناسی و علوم تربیتی
مقاله بررسي چرايي گرايش نوجوانان به خودکشي در 180 صفحه ورد قابل ويرايش
مقدمه:
توزيع جهاني بيماريها در حال تغيير است، اين تغيير از دهه 90 ميلادي آغاز گرديد. و هم اكنون در حال شتاب گرفتن است. جهت اصلي اين تغيير تبديل عوامل اصلي مرگ و مير از بيماريهاي واگيردار عفوني و سوءتغذيه به بيماريهاي غيرواگيردار نظير افسردگي و بيماري قلبي است. انتظار اين است كه در ظرف 20 سال آينده بيماريهاي غير واگيردار در كشورهاي رو به توسعه عامل 7 مرگ از هر 10 مرگ باشد.
سهم عمدهاي از افزايش بار بيماريهاي غير واگيردار را افزايش اختلالات روانپزشكي بر عهده دارد. اين اختلالات كه پيش از اين توجهي در كشور به خود جلب نكرده بود و در حدود يك دهه است كه به يكي از محورهاي مهم تبديل شده و نياز به برنامهريزي و اجراي طرحهاي متعددي در زمينه بهداشت روان هم اكنون بيشتر از هر زمان ديگر احساس ميشود (مركز مشاوره دانشگاه تهران، 1381).
مطالعه انجام شده توسط سازمان جهاني بهداشت، دانشگاه هاروارد و بانك جهاني به اين امر اشاره ميكند كه تلفات 5 ميليون نفري ناشي از صدمات در سال 1990، بالغين جوان بيشترين سهم را داشته و پس از حوادث رانندگي، خودكشي دومين علت اين مرگها بوده است. آزاد (1373) خودكشي[1] و انواع آن را به شرح زير معرفي ميكند: خودكشي از دو لغت داراي ريشه لاتين يعني SUI به معني خود و Caedere به معني كشتن مشتق شده است و در حال حاضر به صورت خودكشي استعمال ميشود. اولين بار اين اصطلاح در سال 1737 توسط دفونتن فرانسوي به كار گرفته شد. بعدها اصطلاحات ديگري كه مربوط به خودكشي بودند مورد استفاده قرار گرفتند از جمله:
اقدام به خودكشي، براي اقداماتي كه شخص به منظور از بين بردن خود انجام ميدهد اما منجر به مرگ نميشود. افكار خودكشي[2] براي اشتغالات ذهني راجع به نيستي و تمايل به مردن كه هنوز جنبه عملي به خود نگرفته است.
خودكشي انجام يافته[3]، براي همه مواردي كه شخص با انجام يك عمل انهدامي و تخريب صدمهاي به خود وارد ميكند. فرا خودكشي[4] براي همه رفتارهاي آسيب رسان كه شخص به طور غير عمدي و بدون قصد خاتمه دادن به زندگي مرتكب ميشود.
خصوصيت مشترك ما بين افرادي كه اقدام به خودكشي مي كنند داشتن اين باور است كه خودكشي تنها راه غلبه بر احساسات غير قابل تحمل است. كشش خودكشي در اين است كه در نهايت به اين احساسات غير قابل تحمل خاتمه مي دهد. در تراژدي خودكشي، آشفتگي و مشكلات عاطفي به حدي شديد ميگردند كه فرد را در يافتن راه حلهاي مختلف حل مشكل ناتوان ميسازند، در حالي كه راه حلهاي ديگري نيز وجود دارند .
مرگ يكي از اعضاي خانواده از جمله مواردي است كه اعتماد به نفس ما را تحت تاثير قرار داده و احساس بيارزشي را در ما به وجود ميآورد، در واقع هيچ نوع ديگري از مرگ در دوستان و بستگان، چنين احساس مداومي از پريشاني، شرم، گناه و اغتشاش كلي را باعث نميگردد. بازماندگان خودشان نيز قرباني هستند و در سالهاي بعد از خودكشي شخص مورد علاقه، ميزان بالايي از مرگ و مير را نشان ميدهند. اين موارد به همراه تاثير اجتماعي و اقتصادي خودكشي، اهميت توجه به آن و ضرورت شناخت علل و عوامل فردي و اجتماعي آن را نشان داده و انگيزهاي براي بررسي اين پديده مهم فردي و اجتماعي را فراهم مينمايند.
شايد بتوان نوجواني را به عنوان دورهاي از فراخناي زندگي كه طي آن بيشتر خصوصيات اجتماعي، رواني ، شناختي و زيستي تغيير مييابند در نظر گرفت. (لرنر[5] و گالامبوس[6]، 1998) . به همين دليل افراد در اين مرحله سني در معرض بسياري از مشكلات رفتاري و رواني قرار ميگيرند. در واقع در دوره نوجواني ضعف در تصميمگيري (در حوزههايي مانند مدرسه، روابط با جنس مخالف و مصرف مواد) ، نتايج منفيتري از دوران كودكي را در برداشته و همچنين نوجوان بيشتر براي تصميمات و نتايج كارهاي خود نسبت به دوران كودكي مسئول ميباشد.
همانطور كه عنوان گرديد، فرايند رشد در دوره نوجواني شامل تغييرات فردي و همچنين زمينههاي مختلفي است كه نوجوان در آن قرار دارد و اين تنوع عوامل، شرايطي را براي خطر در اين دوره از زندگي فراهم ميكند. خطرهاي رفتاري شامل مصرف الكل، مصرف يا سوءمصرف مواد، روابط جنسي ناايمن، حاملگي در دوران نوجواني، والد شدن در دوره نوجواني، افت يا شكست تحصيلي، ترك تحصيل، بزهكاري و جرم ميباشد. درگيري در فقط يكي از اين رفتارها ميتواند شانس زندگي خوب با كيفيت مناسب را براي نوجوان كاهش دهد و درگيري چند تا از آنها حتي ميتواند شانس زنده ماندن را در فرد كاهش دهد. (لرنر و همكاران، 1998). يافتهها نشان دادهاند كه رفتارهاي پرخطر در حد معناداري در دوره نوجواني افزايش مييابد و يك تمايل به تنوع رفتارهاي پرخطر و يا در واقع تركيب اين رفتارها با هم در اين دوران مشاهده ميشود. (فارل دانيش[7] و هوارد، 1992). بر پايه گزارش سازمان بهداشت جهاني (1993)، خودكشي از جمله ده علت اصلي مرگ و مير در سراسر جهان در همه گروههاي سني بوده، هر ساله حداقل در حدود پانصد هزار نفر از طريق خودكشي به زندگيشان پايان ميدهند. خودكشي، هشتمين عامل مرگ در بزرگسالان و سومين عامل مرگ بعد از تصادفات و قتل در نوجوانان و جوانان ميباشد. بررسي آمار خودكشي به نسبت جمعيت در كشورهاي مختلف نشان ميدهد كه پديده خودكشي به شرايط جغرافيايي و اجتماعي و اقتصادي خاصي به صورت مستقيم وابسته نبوده و يك پديده عام و غير اختصاصي است (بلومنتال و كوپفر[8]، 1990). نتايج تحقيقات در اغلب جوامع غربي به ويژه آمريكا - كانادا- استراليا و انگلستان نشان ميدهد كه در طي سه دهه گذشته نسبت خودكشي و اقدام به خودكشي در نوجوانان 15 تا 19 ساله سه برابر شده است (كاپلان و سادوك؛ 2003). طبق آمارهاي منتشر، سالانه 30 هزار نفر در آمريكا بر اثر خودكشي فوت ميكنند و بين 300 تا 500 هزار مورد نيز اقدام به خودكشي صورت ميگيرد (بلومنتال و كوپفر، 1990).
همانند اغلب كشورهاي جهان نسبت خودكشي در ايران نيز در چند دهه اخير افزايش قابل ملاحظهاي يافته است و به همين علت از جمله موضوعات مهم مورد توجه در بهداشت رواني به ويژه در جوانان موضوع اقدام به خودكشي ميباشد. اما دلايل متعدد موجب ميشود كه بررسي موضوع خودكشي در جامعه ما با محدوديت هايي مواجه گردد از جمله اين كه همانند اغلب كشورها، دسترسي به آمار دقيق خودكشي به ويژه اقدام به خودكشي بسيار دشوار است.
بيان مسئله:
خودکشي به مثابه رودخانه در حال جرياني است که از ميان تمام جوامع منجمله جامعه ما در گذر است و به آبشار خطرناکي در انتها ختم مي شود . برخي از علايم هشدار دهنده وجود دارند که خطرات رفتن به رودخانه را گوشزد مي کنند. اما به خاطر برخي دلايل که مهمترين آن عدم شناخت کافي مسأله است، ساحل اين رودخانه به خوبي جاده ها و بزرگراه هاي جامعه علامت گذاري نشده است. به هر حال کسي که عمدأ وارد اين رودخانه شود ، خطر رسيدن به آبشار و صدمه ديدن يا مرگ را به همراه خواهد داشت. وظيفه روان شناس به عنوان ياريگر جامعه در اين زمينه به مثابه محافظ زندگي است ، وظيفه او آن است که با کمکهاي خود قبل از اينکه اين افراد به آبشار برسند آنها را از داخل اين رودخانه هولناک به ساحل هدايت کند . اگر روان شناسان بدانند که چرا برخي از افراد، علايم پيشگيري را ناديده مي گيرند و وارد اين رودخانه هولناک مي شوند و اگر بدانند که چه چيز سبب پريدن آنها مي شود، مي توانند تغييرات لازم را براي آنکه جوامع نسبت به خودکشي ايمن شوند را ايجاد کنند . اين امر ممکن است نياز داشته باشد به ساختن سدَي در خلاف جريان آب يا ساختن مانعي در طول ساحل رودخانه. متأسفانه علل دقيق خود کشي شناخته شده نيستند و نقشه منفرد و طرح پيشگيري کاملي حتّي در جوامع پيشرفته وجود ندارد. برخي افراد همواره وارد اين رودخانه مي شوند و تعمداً خودشان را در خطر مي اندازند . وظيفه اصلي روان شناس و مراقب جامعه آن است که تا سر حد امکان درباره اين علايم ، نشانگرها و تخمين زنها بداند . دريابد که چرا برخي افراد جامعه به خطري که ممکن است برايشان صدمه زننده و کشنده باشد نزديک مي شوند ؛ البته بايد متذکر شد که خودکشي از جمله پديده هايي است که در تمام جوامع بشري ، چه ابتدايي و چه پيشرفته وجود داشته و دارد و هنوز هيچکس به طور قطع و يقين نمي داند که چرا آدمي خود را مي کشد، چگونه بعضي افراد در سخت ترين شرايط با مشکلات زياد، به زندگي خود ادامه داده و هيچگاه فکر خودکشي و اقدام به آن را نمي کنند در حاليکه گروهي در کمال رفاه و آسايش با يک سرخوردگي و مشکل بي اهميّت اقدام به خودکشي مي نمايند. با وجود اينکه بقا و زيستن از مهمترين انگيزه هاي زندگي هر فردي است اما مشاهده مي شود گاه در شرايط نه چندان دشوار و بدون وجود بيماري خاص،بعضي افراد تسميم به خودکشي مي گيرند.
ديدگاه هاي نظري پژوهش در مورد خودکشي:
در تلاش براي توضيح اينكه چرا بعضي افراد بيش از ديگران، آمادگي خودكشي دارند، نظريهپردازان عوامل گوناگوني را پيشنهاد كردهاند. اما بيشتر اين نظريهها ديدگاههاي مختلف روان تحليلي زيست شناختي و اجتماعي- فرهنگي ناشي شدهاند. گر چه بايد گفت كه اين توضيحات، تاييدات تجربي چنداني ندارند و انجام انواع رفتارهاي خودكشي را در برنميگيرد (بارون[9] ،1992 )؛ ليکن در سطور زير ديدگاه هاي مطرح شده در اين زمينه آورده شده است .
1- ديدگاه رفتاري
از نظر مكتب رفتارگرايي، هر رفتاري بايد با توجه به زمينه و خزانه رفتاري فرد در نظر گرفته شود. اگر در خزانه رفتاري فرد سابقه اقدام به خودكشي، تهديد به خودكشي اطرافيان و افراد مهم زندگي فرد وجو داشته باشد احتمال خودكشي در او نيز بالا ميرود. در اين زمينه نقش افكار و شناخت فرد نيز اهميت مييابد. افكار تقويتكنندهاي از قبيل انتقام گرفتن، سعي در ملاقات با شخص از دست رفته نيز ميتواند در ميزان گرايش فرد به خودكشي اثر بگذارد .( دايكستر[10] 1973 به نقل از احمديزاده، 1373). در اين ديدگاه محرکهاي آزار دهنده محيط كه فرد مايل به گريز از آنهاست به صورت تقويت كنندههاي منفي عمل كرده و ميل به خودكشي را افزايش ميدهند همچنين تقويت كنندههاي مثبت، متعاقب اقدام به خودكشي مثل جلب توجه و حمايت از محيط يا حل موقت بعضي از مشكلات، بروز رفتار خودكشي را تحت تاثير قرار ميدهد. در زمينه رفتار خودكشي وجود افسردگي و كاهش تقويتهاي مثبت محيطي و عدم موفقيّت در حل مسئله رفتارهاي افراطي و ناتواني در مهارتهاي اجتماعي و سبك بين فردي و نهايتاً عوامل شناختي مثل تكانهاي بودن و عدم انعطاف پذيري ذهني نيز قابل اشاره ميباشند.
2- ديدگاه شناختي:
اگر چه جدا كردن دقيق ابعاد رفتاري شناختي خودكشي به علت تعاملهاي پيچيده و متقابل انسان آسان نيست. ليكن به نظر تعدادي از صاحبنظران به بعد شناختي بايد توجه ويژه نمود (اسكات[11] و همكاران، 1989، به نقل از ايدي، 1380).
اهميت ابعاد شناختي خودكشي از طرف تمامي محققين و حتي صاحبنظران ديدگاه هاي اجتماعي مثل دوركيم مورد تاكيد قرار گرفته است.
از آنجايي كه خودكشي به عنوان عملي تعريف ميشود كه فرد به صورت عمدي و با آگاهي از نتيجه احتمالي عمل خود، جهت صدمه زدن به خود انجام ميدهد (هاوتون[12]، 1982)، بنابراين تواناييهاي شناختي فرد در به انجام رسيدن اين موضوع ، نقشي مستقيم دارند. به عقيده تعدادي از پژوهشگران، خودكشي منجر به فوت در يك محور تداومي از افكار خودكشي و تكرار آن اقدام به خودكشي و خودكشي قرار دارد، بنابراين اطلاع از عوامل شناختي دخيل در مرحله اول و دوم ميتواند در پيشگيري و درمان خودكشي موثر باشد (لوئيس[13]، 1991). عناصر شناختي دخيل در رفتار خودكشي شامل توانايي حل مسئله، (سالكوسكيس[14] و همكاران، 1990) حافظه و خلق مرتبط با آن (ايوانز[15]و همكاران، 1992)، نوميدي و درماندگي (كول[16]، 1989)، شيوههاي مقابله و سبك اسنادي (اسپرتيو[17] و همكاران، 1991)، (كونيل[18] و ميرز[19]، 1991) تكانهاي بودن (تراتمن[20] و همكاران،1991) عدم انعطاف پذيري در تفكر و انحرافات شناختي و نگرشهاي نابجا، (راتر و همكاران، 1993)، و مركز كنترل (آلن[21]، 1991) ميباشد، اما يكي از مفاهيم مطرح در زمينه عوامل شناختي مفهوم و پيام خودكشي براي فرد است اين مفهوم از كارهاي بك[22] (1979) گرفته شده است.
به نظر بك بايد ديد كه انگيزه اقدام ميل به برقراري ارتباط است يا ميل به گريز، همين امر دلايل فرد براي زندگي و مرگ و تعادل بين آنها را مطرح ميسازد. عواملي كه بر تغيير اين تعادل اثر بگذارد ميتواند افكار خودكشي را به اقدام به خودكشي تبديل كنند، ويا بازداري در جهت جلوگيري از عمل ايجاد نمايند از جمله اين عوامل موضوعي است كه با افزايش آن تعادل بين اين دو بر هم خورده و به نفع اقدام به خودكشي به شدت بالا ميرود.
بنابراين دستيابي به انگيزه فرد از ميل به ارتباط يا گريز از اهميت فوق العادهاي برخوردار بوده و شيوههاي مداخله را جهت ميدهد (اسكات و همكاران، 1989 به نقل از ايدي، 1380).
اشنايدمن[23] كه از محققين برجسته و صاحب نظر درباره خودكشي ميباشد، در رويكرد روان شناختي خود به تمامي ابعاد موثر در رفتار خودكشي توجه دارد. اين مفاهيم عبارتند از: جستجوي راه حل- خود آگاهي- رنج غير قابل تحمل- نيازهاي ناكام شده- نوميدي و درماندگي- دوسوگرايي- ادراك محدود شده- گريز- ارتباط با محيط و الگوهاي مقابلهاي- عوامل فوق در ساير نظريهها نيز مورد توجه و تاكيد قرار گرفتهاند. او در واقع مقام خودكشي را معلول نوعي درد و رنج ميداند كه او آن درد را رواني يا روان درد مينامد، اين روان درد ناشي از تحريف يا انسداد ارضاي نيازهاي رواني است به عبارت ديگر خودكشي از نظر او اصولا يك نمايشنامه ذهني است (اشنايدمن، 1987).
كارل منينگز:
از نظر منينگر در قصد خودكشي سه عامل مهم دخالت دارد:
1- ميل به مرگ : آنچه اقدام كننده به دنبال آن ميگردد دستيابي به آرامش، تصور زندگي بعد از مرگ و ابديت غالبا با تصور مرگ همراه است.
2- ميل به كشتن: به نظر منينگر كسي خود را نمي كشد مگر اينكه قبلا قصد كشتن ديگري را داشته باشد.
بررسي فرضيّه هاي فرعي پژوهش :
فرضيه اوّل : بين پايگاه هويت موفّق و گرايش به خودکشي در نوجوانان رابطه وجود دارد .
يافته هاي حاصل از ضريب همبستگي در نمونه تحقيق ، فرضيه اول پژوهش را رد نمود ، ملاک مقايسه در برآورد رابطه در آزمون ، معني دار نبودن ضريب همبستگي مشاهده مي شود ( طبق جدول 10-4 ) .
نتايج حاصل از آزمون معني دار بودن ضريب همبستگي بيانگر آن است که بين پايگاه هويت موفّق و گرايش به خودکشي در نوجوانان رابطه معناداري وجود ندارد.
نوجواناني که پايگاه هويت موفق دارند ، از سلامت رواني بيشتري برخوردارند، اما نوجواناني که پايگاه هويت معوق دارند از سلامت روان کمتري برخوردارند (غضنفري، 1382 ) . همچنين نتايج تحقيقات آدامز، ريان ، هافمن، دابسون و نيلسون(1985) ، کلانشي و دالنگر(1993)، مارسيا(1967 )، واترمن، ماکسون ، آرشيو و اورلوفسکي(1993) ، نشان مي دهد که افراد داراي پايگاه هاي هويت موفق، از سلامت رواني بيشتر و از افسردگي، اضطراب، اختلال در عملکرد اجتماعي و نشانه هاي جسماني کمتري برخوردارند.
از آنجايي که در پژوهش حاضر بين پايگاه هويت موفق و گرايش به انديشه خودکشي رابطه معناداري يافت نشد و از آنجايي که يکي از علايم مشخص در گرايش به انديشه خودکشي، افسردگي مي باشد، بنابراين نتيجه مي گيريم که نتايج بدست آمده از اين تحقيق با نتايج آدامز، ريان ، هافمن، دابسون و نيلسون(1985) ، کلانشي و دالنگر(1993)، مارسيا(1967 )، واترمن، ماکسون ، آرشيو واورلوفسکي(1993) همخواني ندارد .
فرضيه دوّم : بين پايگاه هويت سردرگم و گرايش به خودکشي در نوجوانان رابطه وجود دارد .
يافته هاي حاصل از ضريب همبستگي در نمونه تحقيق ، فرضيه دوم پژوهش را تاييد نمود ، ملاک مقايسه در برآورد رابطه در آزمون ، معني دار بودن ضريب همبستگي مشاهده مي شود ( طبق جدول 11-4 ) .
نتايج حاصل از آزمون معني دار بودن ضريب همبستگي بيانگر آن است که بين پايگاه هويت سردرگم و گرايش به خودکشي در نوجوانان رابطه مثبت معناداري وجود .
طبق نتايج بدست آمده از تحقيقات آدامز، ريان ، هافمن، دابسون و نيلسون(1985) ، کلانشي و دالنگر(1993)، مارسيا(1967 )، واترمن، ماکسون ، آرشيو و اورلوفسکي(1993) ، مارسيا و کوپمن(1984)، افراد داراي پايگاه هاي هويت سردرگم ، از سلامت رواني کمتر و از افسردگي، اضطراب، اختلال در عملکرد اجتماعي و نشانه هاي جسماني بيشتري برخوردارند. نتايج بدست آمده ازتحقيقات غضنفري (1382)، نيز بيانگر آن است که نوجوانان داراي پايگاه هويت سردرگم از سلامت رواني کمتري برخوردارند.
طبق نتايج تحقيق حاضر( يعني وجود همبستگي مثبت معنادار بين پايگاه هويت سردرگم و گرايش به انديشه خودکشي ) و طبق نتايج بدست آمده از تحقيقات بک(1986)، کارسون و گاتري(1987)، کازدين (1987)، پينتو و وايسمن (1995)، کاپوسي و گروس(1994) و ريلکمن و هدفک(1993)، افسردگي، اضطراب و اختلال در عملکرد اجتماعي و نااميدي از علايم بارز در گرايش به خودکشي است ؛ بنابراين نتيجه مي گيريم که نتايج بديت آمده از اين تحقيق با نتايج غضنفري(1382)، آدامز، ريان ، هافمن، دابسون و نيلسون(1985) ، کلانشي و دالنگر(1993)، مارسيا(1967 )، واترمن، ماکسون ، آرشيو و اورلوفسکي(1993) ، مارسيا و کوپمن(1984) همخواني دارد .
فرضيه سوّم : بين پايگاه هويت معوّق و گرايش به خودکشي در نوجوانان رابطه وجود دارد .
يافته هاي حاصل از ضريب همبستگي در نمونه تحقيق ، فرضيه سوّم پژوهش را رد نمود ، ملاک مقايسه در برآورد رابطه در آزمون ، معني دار نبودن ضريب همبستگي مشاهده مي شود ( طبق جدول 12-4 ) .
نتايج حاصل از آزمون معني دار نبودن ضريب همبستگي بيانگر آن است که بين پايگاه هويت معوق و گرايش به خودکشي در نوجوانان رابطه معناداري وجود ندارد.
نتايج بدست آمده از تحقيقات آدامز، ريان ، هافمن، دابسون و نيلسون(1985) ، کلانشي و دالنگر(1993)، مارسيا(1967 )، واترمن، ماکسون ، آرشيو و اورلوفسکي(1993) ، مارسيا و کوپمن(1984)، افراد داراي پايگاه هاي هويت معوق ، از سلامت رواني کمتر و از افسردگي، اضطراب، اختلال در عملکرد اجتماعي و نشانه هاي جسماني بيشتري برخوردارند. نتايج بدست آمده ازتحقيقات غضنفري (1382)، نيز بيانگر آن است که نوجوانان داراي پايگاه هويت معوَق، از سلامت رواني کمتري برخوردارند.
از آنجايي که نتايج بدست آمده از اين پژوهش عدم وجود همبستگي بين پايگاه هويت معوق و گرايش به خودکشي را نشان مي دهد بنابراين ، نتيجه مي گيريم که نتايج تحقيق حاضر با پژوهشهاي بک(1986)، کاپوسي و گروس(1992)، بک و استير(1990)، آدامز، ريان ، هافمن، دابسون و نيلسون(1985) ، کلانشي و دالنگر(1993)، مارسيا (1967)، واترمن، ماکسون ، آرشيو و اورلوفسکي(1993)، همخواني ندارد.
فرضيه چهارم : بين پايگاه هويت زودرس و گرايش به خودکشي رابطه وجود دارد .
يافته هاي حاصل از ضريب همبستگي در نمونه تحقيق ، فرضيه چهارم پژوهش را تاييد نمود ، ملاک مقايسه در برآورد رابطه در آزمون ، معني دار بودن ضريب همبستگي مشاهده مي شود ( طبق جدول 13-4 ) .
نتايج حاصل از آزمون معني دار بودن ضريب همبستگي بيانگر آن است که بين پايگاه هويت زودرس و گرايش به خودکشي در نوجوانان رابطه مثبت معناداري وجود دارد.
بک(1986)، نااميدي را قويترين پيش بيني کننده خودکشي مي داند، و معتقد است که نااميدي به اين مفهوم مي باشد که مشيلات فعلي بدون هيچگونه انتظار نتايج مثبت ، براي هميشه ادامه خواهند داشت. بنابراين عامل نااميدي پايه و اساس ميل به خودکشي مي باشد. وجود نااميدي در نوجوانان خودکشي گرا، توسط مطالعات زيادي از جمله آزارنو، کارسون و گاتري(1987)، کاپوسي و گروس(1992)، کازدين(1987)، پينتو و وايسمن(1995)، رانک و پنتون(1994)، اسکات و کلام(1987)، بک و استير(1990) و ريکمن و هدفک(1993) نشان داده شده است.
همچنين طبق نتايج بدست آمده از تحقيقات آدامز، ريان ، هافمن، دابسون و نيلسون(1985) ، کلانشي و دالنگر(1993)، مارسيا(1967 )، واترمن، ماکسون ، آرشيو و اورلوفسکي(1993) ، مارسيا و کوپمن(1984)، افراد داراي پايگاه هاي هويت زودرس ، از سلامت رواني کمتر و از افسردگي، اضطراب، اختلال در عملکرد اجتماعي و نشانه هاي جسماني بيشتري برخوردارند. نتايج بدست آمده ازتحقيقات غضنفري (1382)، نيز بيانگر همين مساله مي باشد. بنابراين نتايج تحقيق حاضر با نتايج تحقيقات ذکر شده همخواني دارد .